محل تبلیغات شما

 بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه

سردار شهید پاسدار ابوالفضل نوری

(اسلام نمی پسندد که کفار بر مسلمین چیره شوند.) 

قرآن مجید –سوره نساء –آیه 141

اکنون اسلام بر این شهیدان و شهید پروران افتخار می کند

قال رسول الله صلی الله علیه و آله :

فوق کل ذی بر بر حتی یقتل فی سبیل الله فاذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه بر.

رسول خدا(ص) می فرماید :

بالاتر از هر کار خیری، خیر و نیکی دیگری است تا آنکه فردی در راه خدا کشته شود، و بالاتر از کشته شدن در راه خدا خیر و نیکی نیست

وسائل الشیعه، ج11، ص10، حدیث 21

زندگینامه و ویژگی های اخلاقی شهید ابوالفضل نوری

سخن گفتن از شهید کاری بس مشکل است. آن کبوتران خونین بالی که حد فاصل کفر و ایمان و دین و دنیا را با خطی از خون ترسیم کردند. آن  عاشقان شرزه در دل شب، آفتاب شدند و در جمع مرده دلان سرود حیات خواندند و چون آذرخش با سخن خویش زیستند و با مرگ خویش شط سرخ حقیقت را سرخ تر و با زندگی خود ترجمان فریاد رسای شریعت شدند. آنان که از مرغان هوا پرنده تر بودند و از ماهیان دریا در بحر رزق الهی شناگرتر. سبکبالان عاشقی که در مسیر وزش نسیم بهشتی بال ن اوج گرفتند و سیمرغ وار از قله قدر گذشتند تا بر قضای خدایی سرنهند و رضای او را کسب نمایند . آنان را مقامی هست که به بیان نیاید و در زبان حالشان، اکتفا به گفت و شنود نشاید . که اینجا رساترین بیان دریافت آن حال است واگذاشتن قیل و قال. و چون ما نه در آن حالیم که حالشان را در یابیم پس به مقالشان می پردازیم که آن رادمردان پهنه مردانگی را گفتار خود مترادف کردار است.

چون سخن در وصف آن حالت رسید                    هم قلم بشکست و هم کاغذ درید

پس گوش جان به سخنانی می دهیم که گوینده اش، آنها را با زبان نگفته بلکه با جان عمل کرده است و آنها نه از جنس کلامند که گدازه های جانند. شهیدمان می گوید: "اکنون که انقلاب اسلامی ملت قهرمان و دلیرمان می رود تا شاهد پیروزی را در آغوش بگیرد به روان پاک شهدای میهن مان درود می فرستیم. شهیدانی که در راه عقیده و آرمان خود بسوی خدا بازگشتند. خونشان را ضامن آزادی، مستضعفین زمین قرار دادند. کشته شدند تا چون ستارگانی در گسترده آسمان ها جاودانه، شاهد لبخند فرزندان این مرز و بوم باشند

خواهر و برادر! اگر پیروزی انقلاب جز با تفنگ میسر نمی شد. ادامه و استمرار آن نیز بدون گفتگو و غلو بدون نیروهای انقلابی ممکن نبود. حال که فیض شهادت نصیب شده است، لااقل بیائید در راه بی انتهای تکامل که شهیدان طی نمودند، دین مان را به اسلام و ایران و شهیدان مان ادا کنیم و دستاوردهای انقلاب را هرچه پر شکوه تر و وسیع تر سازیم" سپس ما نیز بنا بر توصیه شهیدمان حالا که توفیق حضور در جمع مهمانان و شهیدان راه خدائی را نیافته ایم بیایید، با حفظ یاد و ضبط خاطراتشان، قطره ای از دریای دین خود را به دین و میهن و شهیدان مان ادا کرده و چراغی را که بر افروختند، پر فروغ تر و پرچمی را که برافراشته اند پر اهتزازتر سازیم. شهید ابوالفضل نوری فرزند رحیم در سال 1337 در خانه ای آکنده  از رنج و تلاش ایمان و از پدر و مادری از تبار پاکدلان و پرستشگر دیده به جهان گشود. مادر مومن و پدر متدین برای خوب ساختن فرزند اولینشان سنگ تمام گذاشتند و  به محض از شیر گرفتن، ادب و اخلاق و صراحت و شجاعت را در کامش ریختند. پدرش که مردی بردبار و سخت کوش و با همتی است. در کلاس زندگی آزمون آزادی و آگاهی و درس چگونه زیستن را به خوبی برایش آموخت. در سایه چنین مراقبت هائی بود که اودر تمام مراحل عمرش چند سال از همگان پخته تر می نمود. او کودکی بود آرام و کم حرف و شیرین کاریهای کودکانه اش، نظر اهل خانه را به خود جلب می کرد. یکی از شیرین کاری هایش این بود که در چهار سالگی با تهیه کیف و کتاب و دفتر و مداد ادای دانش آموزان را در می آورد و آرزوی رفتن به مدرسه می کرد.

به محض رسیدن به سن هفت سالگی به دبستان صائب پاگذاشت و با تلاش و کنجکاوی که از کودکی قرین ذاتش بود، به عنوان دانش آموز ممتاز آن مدرسه شناخته شد. گویند: روزی بازرسی به مدرسه می آید و از دانش آموزان سوالاتی می کند و از آنها می خواهد که نام ادیسون را روی تخته سیاه بنویسند

هیچ کدام از کلاس اولی ها نمی توانند املای چنین کلمه ای را روی تخته بنویسند. ولی شهید نوری به این کار موفق شده و مورد تشویق بازرس مربوطه قرار می گیرد . او با درجه ممتاز پای به دبیرستان شریعتی گذاشته و در سال ششم به دبیرستان صدر جهان سابق منتقل می شود در این دوره که دانش آموزان بنا به اقتضای سنی بیشتر دچار بحران روحی و فکری و اخلاقی می شوند شهیدمان با مایه های اخلاقی و مذهبی که از خانواده آموخته بود به مطالعات مذهبی روی آورده و با مطالعه مداوم جزوه های مذهبی از جمله نشریه نسل نو و جزوه های انتشارات در راه حق با معارف اسلانی آشنا می شود. ولی مطالعه آزاد و شرکت در مراسم مذهبی و برنامه های مساجد او را از تحصیل خویش باز نداشته در درسهای دبیرستان نیز به پیشرفت های شایانی دست یافته و علم و ایمان مذهبی را در کنار هم به خوبی جمع می کند و در خرداد ماه 1356 با معدل الف موفق به اخذ دیپلم می شود و چنین توفیقی در درس و کتب فضائل اخلاقی و آلوده نشدن درآن شرایط بحرانی جامعه و مفاسد انبوه از یک جوان دبیرستانی امری است نه در خور اغماض.

عشق به ادامه تحصیل در کنار کمبود امکانات مادی او را به دانشکده کشاورزی زنجان می کشاند و شهید مان در رشته زراعت تحصیلات دانشگاهی را از مهر ماه 1356 آغاز می کند. جدیت و تلاش همچون گذشته از او دانشجوی فعال می سازد. و در همین زمان است که کار ی حرفه ای و تشکیلاتی شهید نوری، آغاز می شود. این زمان مصادف است با اوج گیری نهضت آزادی بخش انقلاب اسلامی و شروع خیزش عمومی مردم مسلمان میهنمان و داغ شدن تنوره ت در دانشگاه ها. لذا شرایط موجود به اتفاق تنی چند از دانشجویان همفکرش اقدام به تاسیس انجمن اسلامی دانشکده کرده و در تکوین و تداوم فعالیت های آن، نقش اصلی و اکثراً ریاست انجمن را به عهده می گیرد. چرخ نهضت اسلامی و بحران های حاصل از آن شتاب می گیرد و در موازات آن، حرکت های دانشجوئی نیز پر شتاب تر و حادتر می شود و انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده کشاورزی زنجان نیز اعتراضات و راه پیمائی و تظاهرات ملی و مذهبی را برنامه ریزی کرده و راه اندازی برنامه های انقلابی سعی تمام می کند. در اندک مدتی به محور تحولات ی زنجان تبدیل می شود. آنان که از دور دستی بر تنور داغ نهضت اسلامی داشتند، شاهد نقش بسیار موثر شهید نوری و مدیریت مدبرانه اش در این حوادث بوده اند. فاصله زمانی 57 تا59 دوران فعالیت مستمر و تلاش بی وقفه شهیدمان جهت تثبیت انقلاب پیروز و خونبارمان و بی تابی فوق العاده آن بزرگوار برای مقابله با مخالفین انقلاب و گروهک های شرقی و غربی است. در طی این مدت با پذیرش پست ها و مسئولیت های مختلف در نهادهای گوناگون، سعی می کرد تا دین خویش را به میهن اسلامی و شهیدان انقلاب و رنجبران این مرز و بوم ادا سازد. او آسودگی خود را در عدم می دانست، لذا روح ناآرام و پر توانش جز با تلاش آرامش نمی یافت. در کمیته فرهنگی جهاد جهت آگاهی توده های شهری و روستائی بی تابانه می کوشید و با عضویت در کمیته برق جهاد، می خواست روشنی بخش روح و جانشان باشد. عضو شورای مرکزی اتحادیه انجمن های اسلامی زنجان شد، و در آنجا چراغی شد برای روشنگری راه رهروان دانش آموز. سپس مسئولیت انجمن اسلامی را در مسجد موسی بن جعفر (ع) به عهده گرفت و در کنار کار فرهنگی و روشنگری مردم منطقه به اتفاق دوستان و هم فکرانش، اولین شرکت تعاونی مصرف محله را بنیان گذاشت. سپس به سپاه رفت و با پیوستن به جمع پاسداران دست آوردهای انقلابی در پست های مختلفی به تقویت ارکان این نهاد نو پای انقلابی پرداخت. مسئول اعزام نیرو شد و مسئول ستاد و زمانی نیز مسئول برنامه رادیوئی سپاه. در مدت زود گذر کارش در رادیو، در تثبیت و بازشناسی هویت و فرهنگ در حال نسخ زنجان اهتمام زیادی کرد. با شروع جنگ تحمیلی شهید نوری که دانشجوی سال آخر دانشکده کشاورزی زنجان بود. با احساس مسئولیت شرعی و روی به میدان های جهاد و ایثار نهاد و با وارد شدن در جمع جانبازان ستاد جنگ های نا منظم سردار شهید، دکتر چمران، در عملیات طریق القدس (شکست حصر آبادان) شرکت نمود. این نخستین تجربه جنگی آن بزرگوار بود که وی را سخت شیفته فضای ملکوتی جبهه ها نمود و این راهی بود که با پای نهادن در آن به لقاء ا. توفیق یافت. پس از این عملیات شهید به شهر خود بازگشت و با عنوان مسئول اعزام نیروی سپاه به فعالیت های انقلابی خود ادامه داد. تاریخ شهادت طلبانی نبود که داشتن اشتغالات پستی و مسئولیت های ستادی وی را از جبهه و جنگ غافل سازد. لذا با توجه به روح پر شور و سری پر شعور و دلی آکنده از ایثار، در هر بار که اعزامی در کار بود، به بهانه این اعزام خود نیز راهی جبهه شده و ضمن شرکت در عملیات ها، دین خود را به دوستان شهیدش ادا می کرد. و در پی همین روند بود که پس از چند بار شرکت در عملیات ها، سرانجام در تاریخ 22/1/62 در عملیات والفجر یک در آزمون عشق، افتخار توفیق یافت و به فیض عظمای دیدار معبودش شتافت و به جمع یاران محبوبش" شهدای راه اسلام" پیوست

شهید ما در بحبوحه" فعالیتهای انقلابی" و بعد از انقلاب با مهارت تمام در متن حوادث و با پویایی تمام حرکت کرد و هرگز خط صحیح انقلاب را با گرایش به جناح های چپ و راست و گروهک های انحرافی وا نگذاشت. و تا آخرین دم در خط مستقیم نهضت اسلامی سربازی فداکار ماند در که پیل تنان ت باز در آزمون انقلاب قافیه ها را باختند، او با درک صحیحی که از شرایط و تحلیل درستی که از جریانات داشت، تابلوئی بود برای نجات یاران و دوستانش . او از نظر خصلت های مردی، جوانی بود صبور و شجاع و متین و صریح، هرگز دروغ نمی گفت و دو روئی پیشه نمی کرد سخت مقاوم بود و بسیار کنجکاو و پر توان، چهره ای خندان داشت و سخنانش نقل مجلس دوستانش بود. شوخ طبع و جسور بود. با کوچکتران بسیار مهربان و با بزرگتران رفتاراش محترمانه بود. به تمامی دوستانش محبت می کرد و غم فراق هر کدام از آنان را زخمی بر دل خویش می دانست, شاید تلخ ترین حادثه زندگیش, متأثر شدن از شهادت, شهید اصغر نجفی بود. هر بار که به یاد خاطرات آن شهید می افتاد آثار غم جدائی بر چهره اش آشکار می شد

آخرین دیدار با خانواده

آخرین خداحافظی را نمود و به قصد شرکت در عملیات برای همیشه, جای خود را در جمع خانواده خالی نمود. او در این سفر هدفش سرزدن به بسجیان اعزام شده از سپاه زنجان بود که پس از دیدار با آن عزیزان, وقتی از قریب الوقوع بودن عملیات والفجر 1 با خبر می شود, در بازگشت به زنجان تأخیر کرده و در عملیات غرور آفرین با حماسه سازان جبهه شرکت کرد. و در همین عملیات شهد شهادت را سر می کشد. ایشان در خانواده محور مسائل و وزنه ای در جمع نزدیکان بود. او پناهگاهی پر مهر برای برادران و خواهران کوچک و مشاوری امین و پخته برای پدر و عصای دست مادر زحمت کش و مهربانش بود. او به عنوان فرزند بزرگ خانواده آنقدر برای مادرش عزیز بود که آن والده پرمهر غم فراق وی را نتوانست مدت زیادی تحمل کند و با بی تابی تمام  برای یافتن گمشده اش رهسپار دیار ابدیت شد. روح آن پسر و این مادر گرامی باد. آری هنوز جای یوسف گمگشته ما در دل های اعضای خانواده و اقوام و دوستان خالی می باشد و تنها تسلای دوری از آن عزیز, عظمت هایی است که آفریده و خاطرات غرور آفرین است که از خود به جای گذاشته. او از میان اولیای بزرگ الهی, سخت فریفته علی (ع) و دلباخته عدالت آن بزرگوار بود. همیشه از آن بزرگ می گفت و با جملات و خاطرات او زندگی می کرد. روزی در حین کار در کارگاه قند شکن سازی پدرش به برادرش می گوید: آیا می دانی بهترین آرزوی من چیست؟ برادر را که وی را یک دوست می دانست با شوخی می گوید: واضح است تو تازه عقد کرده ای و آرزویت این است که نامزد خود را  ببینی. او با تبسم نمکینی پاسخ می دهد نه داداش خیلی پرت رفتی, من آرزویم این است که یک بار علی (ع) را ببینم و آنگاه شهید شویم. خوش به حال او و گرامی باد یاد او که چه نیتی صادقانه داشت خداوند نیز اجرصداقتش را داد و به آمال و آرزوهای بزرگ تری رسید. آرزویی جز دیدار با مولای خود علی (ع) و تمامی اولیای بزرگ الهی در بهشت رضوانش. روحش شاد

***********

زندگینامه شهید نوری از زبان همسرش

بسم الله الرحمن الرحیم                  

شهید ابوالفضل نوری متولد 1337 , دانشجوی سال دوم دانشکده کشاورزی زنجان, در سال 1357 در آغاز انقلاب اسلامی ایران, در مبارزات علیه طاغوت به طور فعالانه شرکت داشتند, در انجمن اسلامی دانشکده یکی از عضوهای فعال بودند و در تحصن ها و راه پیمائی ها همیشه پیش قدم و از برنامه ریزان این تجمعات بودند. همین طور همگام با شروع انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها در سال 59 پیشتاز بودند, همان طوری که دانشجویان پیرو خط امام واحد های ترم خود را حذف کردند و از امتحان دادن امتناع کردند. ایشان نیز به تحصیل ادامه ندادند. در مدت تعطیلی دانشگاه ها, و حتی بعد از باز گشایش دانشگاه ها ایشان در سپاه فعالیت داشتند و در اکثر عملیات ها حضور داشتند

از نظر اخلاقی و اعتقادی متدین و معتقد به اسلام, پیرو خط امام (ره), در مقابل پدر و مادر خاضع و فروتن با رفتاری ملایم بود نسبت به ریاست و تجملات دنیا بی علاقه بود حتی حقوقی که از سپاه دریافت می کردند مبلغ ناچیزی از آن را برای خودش نگه می داشت و آن را در میان کسانی که خود می دانست توضیع می کرد. همیشه آرزوی شهادت را در دل می پروراند و عکس هم سنگرهای خود را روی دیوار  نشان می داد و می گفت وقتی من این ها را می بینم, این ها که سنشان کم بود و روی زانوی من به شهادت رسیدند, از خودم شرم می کنم که چرا زنده ام, دوست داشت جزو شهیدان گمنام باشد. آخرین باری که به جبهه رفتند در عملیات والفجر یک در فروردین ماه سال 62 بود. که بدون برنامه  ریزی قبلی, شنیده بودم که قرار هست عملیات باشد به جبهه رفتم, آخرین بار روز 14 فروردین ماه سال62 من ایشان را دیده بودم, و جهت تحصیل در دانشگاه تبریز به تبریز رفته بودم, و از رفتن ایشان به جبهه بی خبر بودم, و وقتی هم به جبهه رفته بودند به مادرم سپرده بودند که به من بگویند که جهت فرستادن پول به بسیجی ها به تهران رفتند و ظرف چند روز برمی گردند

تا این که یک ماه بعد از عملیات, خواهرشان آمده بود به منزل, به مادر اطلاع داده بود که ابوالفضل شهید شده, و بعداً اورا مفقود الاثر اعلام کردند, ما در مقابل این مسئله چکار می توانستیم بکنیم برای کسی که به عالی ترین درجه معراج خود رسیده بود درجه ای که بالاترین هدفش بود و بس, در مقابل اهداف الهی شان هم چیز دیگری پوچ و بی معنی بود. اما به مسئولین محترم سپاه عرض می کنم که نگذارند یاد این عزیزان, که بدون هیچ چشم داشتی جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و خون خود را به خاطر پایداری اسلام و هموطنان شان ریختند تا اینکه آنها ماندند و امروز این چنین آسوده خاطر به زندگی خودشان ادامه می دهند, به ورطه فراموشی سپرده می شود

در چنین برنامه  هائی یاد این عزیزان زنده شود. و از خانواده هایشان که عزیزان شان را تقدیم این انقلاب کرده اند قدردانی و سپاس به عمل آید و نگذارند که این خانواده ها فراموش شوند و در یک جا راکد مانده و خدای نکرده انگشت ندامت بر دندان گیرند. و بر عکس انقلاب به دست کسانی بیافتد که اصلاً بوئی از انقلاب, جنگ, شهید و غیره . نبرده اند. باید خدمتتان عرض کنم که این والدین ارتباطی است که در طول 13_12 سال گذشته تا به حال, به خاطر کنگره به عمل آمده, و همین طور اولین مراجعه از طرف بنیاد شهید واحد مدد کاری در هفته معلم در تاریخ /2/74 به خاطر قدر دانی روز معلم صورت گرفته. لازم است که از خانواده های این عزیزان حمایتهای مادی و معنوی بشود, در مورد نحوه شهادت ایشان, مسئله را می توانید از برادرشان آقای بهمن نوری جویا شوید. اجرکم عند الله

مصاحبه با برادر محمد اوصانلو در رابطه با شهید ابوالفضل نوری

شناخت من از ایشان از اوایل شروع انقلاب بود که با او آشنا شدم  تا آنجا که می توانستم دلم می خواست با او باشم زمانی در سپاه فعالیت چشمگیری داشتند همچنین در پایگاههای مقاومت بسیج فعالیت داشتند فرد با سوادی بودند دانشجوی سال دوم بودند و از نظر سطح علمی بالا بودند  کلاسهای متعددی را اداره می کردنددر سال 59-60 کلاس های عقیدتی ی احکام و اخلاق اداره می کردند هر جا که او صحبت همه عاشقانه در جلسات شرکت می کردند از جمله افرادی بود که یکی دو جا را بنیانگذاری کرد از جمله پایگاه موسی بن جعفر به عنوان انجمن اسلامی بنیانگذار کردند در آنجا کلاسها را شروع کردند جوانان را جمع کردند پایگاه شهید مطهری ( کتابخانه شهید عزتی ) دایر کردند در خصوص بکار گیری جوانان نقش مطلوبی داشتند در سال 59 در پایگاه شهید مطهری چیزی نبود یک بخاری چوبی بود که برای خرید چوب هم هزینه ای نبود بچه ها را تشویق می کردند از بیابان چوب جمع می کردند . اولین دعای توسلی که در پایگاه شهید مطهری خواند توسط ایشون بود در هفته های اول 2 یا 3 نفر بودند بعضی از برادر ها می گفتند کسی نیست می گفت شما بیایید دعایتان را بخوانید کاری نداشته باشد به مرور درست می شود همان طور هم شد چون با نیت پاک و اخلاص این کار را شروع کرد بیش 14 سال است که خواندن دعای توسل ادامه دارد در خط ولایت بود امام را عاشقانه دوست داشت سرباز واقعی ولایت بود در درگیری با منافقین نقش مهمی داشت مخصوصاً در بحث های آنها که مسائلی را مطرح می کردند که مسئله ساز بود می توانستند جوانان نا آگاه را بطرف خود بکشانند با بحث های گسترده ای که می کرد جواب آنها را می داد و از انحراف جونان جلوگیری می کرد مطالعات عمیقی داشت وقت خودش را بیهوده به هدر نمی داد وقتی به کتابخانه های که در مساجد بود می رفتند کتابهای انحرافی را تصفیه می کردند . در پایگاه راه آهن نقش مهمی داشتند هم فرد فرهنگی بودند و هم فرد رزمی و نظامی همیشه با لباس فرم کار می کردند برای لباس پاسداری ارزش قائل بودند در عملیات محرم فرمانده گروهان بودند نیروهایی که بکار می گرفتند دوستش می داشتند و تا آخرین لحضه با او بودند فرد بسیار مدبر و مدیر بودند از لحاظ ایثار و شجاعت او را با سران سپاه مثل شهید رستمخانی مقایسه می کردند بدون ترس در همه صحنه ها حاضر می شد نماز های ایشان طوری بود که ما قبطه می خوردیم حالت معنوی خاصی داشت بطور خلاصه عرض کنم جاذبه عجیبی داشت کمتر دافعه داشت در مراسم دعا را خودش می خواند خیلی ساده می خواند ولی مجلس خیلی آشفته می شد نظم و انظباط ایشان چشمگیر بود اگر به کسی قولی می داد حتماً عمل می کرد برای خانواده شهدا احترام خاصی قائل بود بسیجی ها را عاشقانه دوست داشت ایشان در عملیات والفجر 1 در لشکر حضرت رسول فرمانده گردان بود ما هم رفتیم گردان ایشان را پیدا کنیم و در عملیات با آنها باشیم ولی نتوانستیم پیدا کنیم بعد هم معلوم شد در همان عملیات والفجر 1 مفقود شدند خیلی گشتند ولی متأسفانه هیچ چیز پیدا نکردند.

خاطرات برادر سید علا در مورد برادر شهید ابولفضل نوری

با گرامیداشت یاد شهادت شهید بزرگوار ابوالفضل نوری که احتمال می دهم مفقود الجسد باشد ، ابتدا بنده در برخورد اول سیمای ایشان بنده را به خودش جذب می کند محکم صحبت کردنش و اینکه همیشه کتابی زیر دستش بود و هر وقت صحبت می کرد شاهدی را از کتاب جستجو می کرد تا در تأیید صحبتش بیاورد دانشجویان را تحریک می کرد که بیایند در صحنه مبارزات ی بمانند و می گفت که ما از آنچه از جمهوری اسلامی فهمیدیم به خاطر آن هم از هر نوع فداکاری دریغ نخواهیم کرد یک بار که ایشان در ستاد انتخاباتی بنی صدر وارد شدم من ایشان را ملاقات کردم و گفتم که این کار ، کار شما نیست و ایشان گفتند من تا آنجا که بدانم این کار درست است دنبالش هستم اگر دیدم درست نیست رهایش خواهم کرد مثل آن کسی که ( الذین یستمعون القول و یتبعون الاحسن ) بودند و روزی که احساس کرد این کار درست نیست شاید اولین دانشجویی بود که لباس بسیجی را به تن کرد و به جبهه رفت و یک بار که ایشان را ملاقات کردم ایشان فرمودند که من تصمیم گرفتم که اگر آن نظری که نسبت به من هست و من آنرا با شهادت از خود پاکش کنم و با خدمت بیشتر پاکش کنم و من خدمت بیشتر را تعبیر به شهادت ایشان می کنم واقعاً انسان متعبدی بود فرد ذاکر و اهل نماز بود همه چیز را می شد در ست ایشان دید ایشان واقعا سیمای داشت که همه را بخودش جذب می کرد و این را واقعا عرض می کنم بعد ها جاذبه و دافعه این طور بود و من ایشان را ولو مخالف در جریان های مثبت تر می دیدم خیلی دلم می خواست دست ایشان را صمیمانه بفشارم و . اسلام و اسلام ناب محمدی بدانم و می دانستم که از دست چنین شخصی بر می آید واقعاً خانواده اش را هم متأثر می کرد از حرکات خودش خصوصاً برادرانش و هر چیزی را بجا یاد داشت می کرد و در مورد مقالات ی بسیار حساس بود و می گفت این راهی است برای همه ما ها که حساسیت در رابطه با مسائل ی کشور و خون شهدا را آموزش ببنیم وقتی که ایشان راهی جبهه شد واقعاً بدون کوچکترین مقام وپست به این راه رفت و وقتی مفقود الجسد شد و پیدا نشد من به یک رمز اشاره می دانستم که ایشان می خواستند مفقود الجسد باشند و این اشاره در رمز ایشان در این رابطه چیزی است که ما نمی توانیم بیان کنیم خداوند ایشان را جزء شهدای صدر اسلام قرار دهد

نامه شهيد به پدرش

حضور پدر عزيزم آقاي رحيم نوري

پس از عرض سلام اميدوارم حال شما خوب باشد ، سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم . رزمندگان جبهه روز به روز دارند پيش مي روند انشاءالله شايد به همين زودي ها در همه جبهه ها عراقيها را شكست بدهيم من هم حالم خوب است و سالم هستم در مورد سربازي هم كه گفتم هنوز وضع روشن نشده ولي مي گويند اينطور مي خواهد بشود اگر شدمن قبول مي كنم ومي مانم ومي جنگم نشد هم كه نشد ، ببينيم بعداز دو ماه چه پيش مي آيد . چند تا عكس گرفته ام آنها را هم مي فرستم البته دفعه بعد راستي موقع منصور ، مشهدي اكبر ، آمنه خانم ، هما ، عشرت نفري صد تومان به من دادند آمنه خانم و هما پسته و مغز بادام خريده ودادند واز زير قرآن ردم كردند خلاصه خيلي محبت كردند . الان در جبهه اي كه من هستم ،ما مسلط هستيم ودرگيري تمام شده وعراقيها فرار كرده اند واز دور گاهگاهي خمپاره مي زنند ديگر عرضي نيست به همه بچه ها رباب ، بهمن ، حميد كوچولو ، بتول ، سارا ، بتول بهمن ، ننه آقا و چهل همسايه اين ور و آن ور سلام مي رسانم به مشهدي عظيم ، مشهدي رحمان ، آقا جمشيد ، آقا پرويز همه سلام مي رسانم خدانگهدار شما . به بهمن هم جداگانه نامه مي نويسم البته هر موقع وقت كنم فقط درسش را محكم بچسبد و حواسش جمع باشد هر كاري كند آينده اش را در نظر داشته باشد ديگر عرضي نيست خداحافظ ، يك خواب خنده آوري هم ديده ام كه مي آيم به خودتان مي گويم باز هم خداحافظ

ابوالفضل نوري 

نقش شهید سردار ابوالفضل نوری در دفاع مقدس

دلنوشته ای به شهید

دلنوشته برای شهید

های ,شهید ,ایشان ,ها ,هم ,، ,و در ,می کرد ,و با ,بود که ,را در ,دانشکده کشاورزی زنجان ,انجمن اسلامی دانشکده

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دبیرستان علوم و معارف اسلامی صدرای مهریز football